به نام خداوند مهربان

 

بین گذشته ، حال و آینده ، گیر افتاده بود . فضایی بالاتر از ما.

“آینده!”

“آینده ! بالاخره که اتفاق توی آینده اتفاق می افتد!”

بهترین صورت خوشحالی برای ناهید بود . ایزد آب های بی آلایش !

* * *

– آهای ! این آب چیه ؟

– شاید لوله های آب ترکیده .

– شاید

– مطمئنی ؟

– فکر نمی کنم برای اون باشه !

– آب داره شدت میگیره !

– مال لوله ی آب نیست

– نیست ، نیست ، نیست !

– یا اینکه …

” ناهید !”

مردم های شکل آینده که به آنها “موزارو” هم می گفتند از خانه هایشان پا به فرار  گذاشتند . اما دو تا از موزاروها به خانه هایشان نرفتند ، به دیوار چوبی خانه ی کنار پیاده رو چسبیدند.

  • آهای ! ما از آب می ترسیم.
  • پس خیال می کنید چرا باهاتون نمی آییم استخر؟

کار اشتباهی کردند چون چسبیدن به دیوار، جلوی ورود آب را نمی گرفت .

  • واااای !
  • واااای !
  • راستی ! من یادم رفته بود ، جلیقه های نجات پرواز رو آوردم .
  • بده ببینم !

جلیقه ها را پوشیدند و به سمت آسمان راهی شدند . اما ناگهان سر یکی از آنها به چیزی می خورد.

  • آخ !
  • این چی بود؟

صدایی گفت :” از دست شما موزاروها! ایزد ها هیچ وقت یادشون نمی مونه می تونین پرواز کنین !”

  • ناهید ؟
  • ها ؟

ناهید گفت :”آره خودمم”

  • وای ناهید ! بدو بریم پایین تا خیس خالی نشدیم !
  • آره ، بدو !

ناهید گفت :” اگه بهم بگید نکن منم نمی کنم ! در مورد من به شما چی گفتن مگه ؟”

سکوت…

ناهید سکوت را شکست :” حالا اسم شما دوتا چیه ؟”

  • اسم اصلی من “موزارو فیزی موزی لازاجکاب فیزی لوزاجکاب” هست ولی می تونی منو جک صدا کنی !
  • اسم اصلی من هم “موزارو فازا نکن تازا سازا مازاکازا زازا” هست ولی می تونی منو زازا صدا کنی !

ناهید : چی ؟

  • ول کن ! اسم من جکه اسم اینم زازا هستش!

ناهید : گرفتم .

  • راستی ناهید میتونی همه ی آب ها را جمع کنی تو خودت؟

ناهید : چرا؟

  • ما از آب می ترسیم.

ناهید: باشه.

و بعد همه ی آب ها را به  داخل خورشید هدایت کرد. چند دقیقه بعد تصویر رنگین کمان دیدنی بود.

وقتی جک و زازا رفتند خونه شان ، ناهید با خود گفت :”آخرش هم نشد ما یک سیل درست و حسابی راه بیندازیم . آهان فهمیدم  ! می رم توی زمان حال ! جایی که بیست و پنج تا بچه دارن به این داستان گوش میدن!”

* * *

  • ای وای این چیه ؟
  • آبه !
  • پانته آ !
  • ویانا !
  • نازنین !
  • آبین !
  • خانم !
  • مامان!

خانم علمداری : مدرسه رو تخلیه کنین !!!

وااااااای !!!!!!!

 آبین کاشانه / کلاس پنجم

7 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *